متین متین ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

انگیزه ای برای زندگی

در آستانه ی نوروز 95

روزهای پایانی سال رو داریم سپری میکنیم و به لحظات سال تحویل نزدیک میشیم .  روز اول عید که مصادف با شکفته شدن ثمره ی عشق و زندگی من و باباییه قشنگیای این روز و برام دو چندان کرده چرا که هر سال عید تما می خاطرات متولدشدن متین مثل فیلم از جلوی چشام رد میشه . این ماه آخر سال هم اتفاقای خوب و بد زیاد داشتیم مثل سفر یه روزه به رشت جهت عرض تسلیت به خاله ژیلا و خاطرات نمکینی که پسملی به جا گذاشت و صرف شام تو رستوران سنتی تو راه برگشت که خیلی برامون جالب بود . بعدش کاشت ناخن مامان میترا(مامان میتا به قول متین)و ماجراهاش و خرید لباس ست پدر و پسری . خریدای تموم نشدنی مامان میتا در کنار دو همنفسش . دنگ و فنگ های از شیرگیری پسملی که بیشترش با شکس...
17 اسفند 1394

مهمونی خانواده خاله فیروزه

22 بهمن ماه خانواده خاله فیروزه اینا رو دعوت کرده بودیم به صرف شام . و ماکان و متین و باباش در طول هفته برای این مهمونی تدارکات مفصلی دیدن که از قضا مهمونی فوق العاده و فراتر از اونی که فکرش و میکردیم برگزار شد . بنا به تعریفات خاله ژاله و خاله لاله و خاله بنفشه همه چی باب میلشون بود و عالی شده بود . خاله بنفشه هم برای متین کلی بادکنک و کلاه فانتزی آورده بودن و خاله ژاله و خاله لاله هم شیرینی و شکلات  وروجک منم که عاشق مهمون . مخصوصا اگه خودش میزبان باشه . یه پارچه آقا بودی واسه خودت .   تا یادم نرفته چند تا دیگه از کلمات خوشگلت و اینجا بنویسم حموم=اموم           دستشویی = دزویی    ...
28 بهمن 1394

16 بهمن تولدم

16 بهمن تولد مامان میتا به قول متین جونم بود که به کمک بابایی اونروز خونه رو تمیز و مرتب کردیم و بابایی برخلاف سالهای گذشته نرسیده بود کیک بخره چون شب قبلش خونه عمو سعادت مهمون بودیم و خلاصه خودم دست به کار شدم و یه کیک خوشمزه درستیدم و شمعاشم طبق روال وروجک به جای من فوت کرد و بعد از ظهر با خیال راحت رفتیم گردش . اول رفتیم واسه من چند تیکه لباس اسپرت که خیلی وقت بود هوس لباسای رنگ شاد کرده بودم خریدیم و بعد رفتیم عینک فروشی و اونجا شیطونک من حسابی فروشنده رو متشنج کرده بودی و هر آن احساس میکرد الان دکور و عینکاش پخش میشه وسط مغازه و در اینجا من یه فکری به ذهنم رسید و یه کاغذ و خودکار از فروشنده گرفتم تا شما به قول خودت جیجی ابرو بکشی و بعد ...
26 بهمن 1394

خونه تکونی و مهمونی

سلام عشقم . اوایل بهمن ماه با کمک عزیز و خاله فاطمه یه خونه تکونی اساسی انجام دادیم تا مهمونی هفته بعدش که نهم بهمن بود خونه آماده باشه .بعدش هم رفتیم پوشاک خانواده واسه شما یه پیرهن و شلوار و کفش خریدم .شما هم که عاشق اتاق پرو .  خانمهای فروشنده رو حسابی سرگرم کرده بودی . پیرهنتو پوشوندم بدو رفتی جلوی آینه به خودت نگاه کنی که یه آن دیدم همه مشتری ها و فروشنده ها دارن غش میرن . خیلی با مزه بود کارات پسرم .  تولد امیر حسین خاله بنفشه و جشن دانشگاه مریم جون هم با عمه ها و مامان جون و بابا جون رفتیم و شما جی جی خوشگلات و پوشیدی و اونجا هم حسابی جلب توجه کردی .با رقصهای قشنگت و الفاظ شیرینت . علی الخصوص وقار و متانتی که تو جمع داری همه...
11 بهمن 1394

امامزاده صالح و کاخ سعد آباد

سلام وروجک مامان . میدونی دیروز چقدر شیطنت کردی ؟ برده بودمت امامزاده صالح و بعدش کاخ سعد آباد . با خاله مهدیه اینا رفته بودیم . تو امامزاده که ازکبوترهای حرم خیلی خوشت اومده بود و براشون گندم میریختی . حوض وسط حیاط امامزاده رو هم دیده بودی و هوس آب بازی تو اون سرما کرده بودی که من با هر ترفندی حواست و پرت کردم و بعدش که من و بابایی نوبتی رفتیم زیارت و شما همچنان تو حیاط حرم مشغول بودی . بعدش یه دوری تو بازار تجریش زدیم و شما فقط به اسباب بازی فروشیها نگاه میکردی و میگفتی ماما توپ . بابا توپ  بعد از کمی گشت و گذار و خوردن ساندویچ  و تنقلات راهی کاخ سعد آباد شدیم و قرار شد کاخ ملت و کاخ سبز و موزه اتومبیلهای سلطنتی و ظروف سلطنتی ...
26 دی 1394

متین و امتحانات ترم اول ارشد مامانش

سلام همه زندگیم . خیلی اذیت شدی مامانی نه؟ الهی مامان فدای تو پسر مهربونم بشه . از اواسط آذر درگیر امتحانات میان ترم و درس خوندن واسه امتحانات پایان ترم بودم و یه کمی از پسرم غافل شدم . 3 و 6 و 16 و 19 و 20 و 22 دی امتحان داشتم که سه تای اولی خوب بود چون زمان داشتم اما اون سه تای آخری آخ آخ بماند که من چقدر استرس داشتم و حرص میخوردم و شما هم دلت میخواست باهات بازی کنم و اصلا نمیذاشتی کتاب دستم بگیرم و شبا هم تا میخوابیدی و من میومدم درس بخونم از خستگی چشام بسته میشد و کلم میفتاد رو کتاب . تا اینکه عزیز و خاله فاطمه و سپیده به دادمون رسیدنو سه روز خونمون موندن و پختن و شستن و نظافت کردن و شما رو هم سرگرم کردن تا من تونستم درس بخونم . البته نا...
23 دی 1394

شب یلدا 94

امشب ما برای مامان جونینا آجیل و میوه به اضافه یه پالتو واسه مامان جون به پاس زحماتی که برای نگهداری متین میکشه خریدیم و رفتیم خونشون و شب یلدای خوبی داشتیم . ...
30 آذر 1394

دایی جون وجملات دو کلمه ای متین

وقتی بزرگ شدی و اومدی اینجا اونوقت میگی هیچی بابا مامانم زیادی شلوغش کرده ولی نمیدونی پسرم نمیدونی که هر حرکتی از تو و هر استعدادی که از وجود گلم شکوفا میشه چقدر مامانی رو تحت تاثیر قرار میده . چند روز پیش سی دی وسایل نقلیت و گذاشتم دقیقا لحظه ای که خانومه تو سی دی خواست بگه حمل و نقل من دیدم شما داری میگی امل و نل یه لحظه موندم که چی میگی چون هر کلمه ای به زبون میاری یه معنا و مفهوم خاصی داره تو این فکرا بودم که خانومه گفت حمل و نقل تازه دوزاریم افتاد و کلی قربون صدقت رفتم .کلمات تکی تبدیل شده به جملات کوتاه دو کلمه ای . تو خیابون هر جا که رانا ببینی میگی ماجین بابا . در کمدتو نشون میدی میگی در باس . یعنی درو باز کن . بابا جون چراغ قوه هاشو...
7 آذر 1394

ماموریت های کاری بابا و دانشجو شدن مامان

سنگ صبور مامان اینروزا خیلی خونه خاله فاطمه رفت و آمد میکنیم که تا جایی که بشه اونا احساس تنهایی نکنن ولی مامانی به خاطر پارک جلوی درشون و سرد بودن هوا من مدام مشغول حواس پرت کردن شما هستم که هوس نکنی ببرمت پارک . دو روزی که خاله سمیه و بچه هاش اومدن و رفتن ما هم اونجا بودیم و شما زیاد اذیت نکردی .بابا تو هفته ای که گذشت یه سفر اصفهان رفت و واسه شما یه کامیون خوشگل  و کلی گز خرید و یه سفر هم تبریز رفت و از اونجا واسه شما یه هواپیما و واسه من یه بلوز خریده بود . سفر تبریز و دلم میخواست با بابا همراه شیم ولی از سردی هوا ترسیدم و فردای همون روز هم کلاس داشتم . بنابراین بابایی تنها رفت و چون ما باهاش نبودیم شبونه برگشته بود تا زودتر خودش و ...
25 آبان 1394