متین متین ، تا این لحظه: 10 سال و 30 روز سن داره

انگیزه ای برای زندگی

تیر و مرداد ماه پر از گردش و تفریح و مهمونی و خبرای خوب

1396/5/9 9:45
نویسنده : مامان متین
76 بازدید
اشتراک گذاری

سلام یکی یدونه ی مامان 

بابایی اینروزا قصد داره پسرم و هر هفته ببره باغ و جنگل واسه اینکه انرژی پسرم تخلیه بشه و روحیش تازه بشه . 13 تیر سالگرد ازدواج عمه الهه بود که با هم رفتیم خونشون کادوشو دادیم و اونروز آرام اینا هم اونجا بودن و طبق معمول به پسرم حسابی خوش گذشت.22 تیر خاله ژاله و خاله لاله رو دعوت کردیم شام که اونشب شما هم یه پارچه آقا شدی و اولا که به من کمک کردی شبش هم اصلا شلوغ نمیکردی . فقط وقتی فیلم اولین سالگرد ازدواجمون و گذاشتیم که یادی کنیم از خاطرات شما خیلی کنجکاو بودی که بدونی کجا بودی بعدش خودت گفتی آهان من تو اتاق بودم .همه از این پاسخ تو کلی خندیدیم . بعد هم باباجون و مامان جون به باران کوچولو تو فیلم که الان واسه خودش خانمی شه ابراز احساسات میکردن من حس کردم تو لب شدی و داری با حرکات موزون جلب توجه میکنی و بابا برای اینکه یه وقت نخوری زمین و سرت نخوره جایی دستت و گرفت و گفت بشین زمین و در این لحظه بغضی کردی که فقط منه مامان درک کردم دل پسرم از کجا پره . اومدم بغلت کردم و کلی قربون صدقه رفتم که همه مجلس تو نخ ما مادر و پسر بودن ...29 تیر پنجشنبه بود که تعطیل بود سه نفره رفتیم پیک نیک چهارباغ کرج و عصر موقع برگشت عمو فرشید دوست بابا زنگ زدن بیان خونمون که ما هل هلی اومدیم خونه و من غذاها رو بار گذاشتم و خونه رو تمیز کردیم . بابایی همش میگفت یهئ مدل غذا بسه ولی من گوش نکردم و کار خودم و کردم و بالاخره ساعت 10 شب رسیدن و کلی حرف زدیم و شام خوردیم و پسرک مامان اولش فقط تو اتاقش میپلکید و زیاد بیرون نمیومد آخرا یخش باز شد و اومد شیرین کاریهاش از جمله پرشهای قورباغه ایش و انجام داد .فردا شب هم مامان جون عمو ایمان اینا رو دعوت کرده بود و ما هم رفتیم که با وجود آرام باز به پسرم خوش گذشت .وارد مرداد ماه شدیم . اول مرداد رفتیم خونه خاله سهیلا که پسرم با دوستای آیلین آشنا شد و کلی بازی کردید همون روز یه خبر خوب شنیدیم که خدا به دایی جون و زندایی یه نینی هدیه داده .یعنی منم عمه شدم. خیلی خوشحال شدیم. فردا شب که 2 مرداد مصادف بود با روز دختر یه کیک گرفتیم و رفتیم خونه عمو ایمان که زنعمو مریم حسابی تدارک دیده بود و روز دختر و به آرام و باران جون تبریک گفتیم. 3 مرداد  رفتیم دیدن خونه واسه مامان بزرگ که قراره بیاد کرج پیش ما زندگی کنه و همون شب جشن تولد عمو بهرام و روز دختر واسه آیلین و تو پارک گرفتیم. اخر هفته من حلوا و دم پختک درست کردم رفتیم پارک خاله فاطمه با هم خوردیم.مجددا یکشنبه هفته بعدش خاله سهیلا اومد دنبالمون رفتیم خونشون و وروجک من اونروز انقدر بازی کرده بود خسته شده بود .

11 مرداد قراره به امید خدا  راهی مشهد بشیم با قطار به اتفاق مامان جون و عمه الهام . ایشالله تولد آقا امام رضا اونجا باشیم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)