متین متین ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

انگیزه ای برای زندگی

اواخر تابستون 95 و شروع پاییز

1395/8/1 13:42
نویسنده : مامان متین
88 بازدید
اشتراک گذاری

سلام تموم زندگیم . تابستون با همه خوبی ها و بدی هاش تموم شد و رفتیم تو پاییز و اولین ماه پاییز قشنگ هم سپری شد . تابستون چندان جالبی برای مامان و بابا نبود . هر چند اولش خوب شروع شد ولی بعدش با مشکلات کاری که برای بابا پیش اومد ذهن منم درگیر بود و تمام تلاشم و میکردم که بی حوصلگیهامون تاثیری رو تربیت گل پسرم نداشته باشه . یه سفر زنجان رفتیم اواخر مرداد که خیلی خوب بود .سالگرد ازدواج سه نفری گرفتیم که من لباس عروس پوشیدم و گل پسرم تو شوک بود . کل تابستون و پسرم تو شهربازی که پسرخاله امیر رضا مسئولش شده بود وسایل بازیهاش و مجانی سوار شدی و دیگه واقعا از همه بازیها چشم و دل سیر شدی ... عمو مصطفی و نامزدش و پاگشا کردیم . زن عموی من ناگهانی فوت شد که رفتیم زنجان .ماه محرم شد و طبق روال گل پسرم و لباس علی اصغر پوشوندم و رفتیم هیئت .. روز عاشورا و تا سوعا سرماخوردگی داشتی و آبریزش .که من به خاطر شما زیاد بیرون نرفتم .. سالگرد عمو مهدی برگزار شد ... اینها اهم وقایع این چند وقت بود ..

واما از خودت بگم که بسیار بسیار عاقل و دوست داشتنی شدی . به کارتن علاقه فراوانی پیدا کردی و وقتی میشینی پای کارتون من به همه کارهام میرسم . یه شیرینکاری جالبی که انجام میدی روی انگشتای پاهای کوچولوت راه میری که خیلی کار با نمکیه ...حرفای قشنگی که میزنی و دل همه رو میبری ... ازاینکه خودت و قانع کردی که مامان میره سرکا رو زود برمیگرده خیلی دلم کباب شد ..ولی درعوض اون یه روز درمیونهایی که خونه ام سعیم و میکنم حسابی جبران کنم و پیشت باشم .. راستی با اومدن پاییز و سرد شدن هوا رفتیم سر کمد لباسهای پارسالت که دیدم هیچکدم اندازه نبودن و با هم رفتیم برات یه بلوز و شلوار و یه تک کت و یه کفش ساقدار طرح لی که خیلی شیکه برات خریدیم . بلوز و شلوار طرح آدیداس و که پوشیدی همه گفتن چقدر بهش میاد.منم قند تو دلم آب میشد .عزیز دلم اگه بتونم چن تا عکس یادگاری تو وبلاگ میزارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)