متین متین ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

انگیزه ای برای زندگی

روزمرگیهای من و متین

1394/7/1 9:46
نویسنده : مامان متین
283 بازدید
اشتراک گذاری

روزمرگیهای من و متین

همه وجودم این روزها واسه خودت یه مردی شدی . به مامان کمک میکنی وسایل سفره رو میبری میدی به بابایی . تو جمع کردن خونه یه دستی تو کار داری که البته وروجکم اگه چیزی توجهت و جلب کنه دیگه میری سراغ اونو کار خودت یادت میره . فدای کمک کردنات بشم که کارهای مامان و بیشتر میکنی ولی مامان لذت میبره از این کارات .

روز عید قربان با خانواده بابایی رفتیم تفریح و روز بعدش رفتیم پیش عزیز و خاله جونا . با آیلین تو پارک زندگی کردی مگه میشد از تو پارک بیاریمت خونه . راستی مجسمه خاله رو زدی شکستی و خاله کلی بوست کرد . به آیلین میگی آنی به امیر رضا میگی امی به خاله میگی یایا

جدیدا تو صندلی جلوی ماشین کنار بابا وامیستی و بابایی هم باید رانندگی کنه هم حواسش به شما باشه . هر جا از مدل ماشین بابا میبینی میگی بابا بابا . چرخشهای زورخونه ایتو که نگو بابا جون عاشق این بازیته . چرخش و حرکات دستت روی زمین و فقط فکر کنم خودت بتونی انجام بدی و ما که موندیم تو چجوری میچرخی

جدیدا هر مردی تو خیابون ببینی میگی آقا آقا وقتی آقا برمیگرده فقط نگاش میکنی و مامانی آب میشه میره تو زمین

اینها چیزهایی بود که تو ذهنم مونده و بازم اگه چیزی یادم بیاد برات مینویسم

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱ مهر۱۳۹۴ساعت 10  توسط میترا |  نظر بدهید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)