متین متین ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

انگیزه ای برای زندگی

دایی جون وجملات دو کلمه ای متین

1394/9/7 9:22
نویسنده : مامان متین
614 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی بزرگ شدی و اومدی اینجا اونوقت میگی هیچی بابا مامانم زیادی شلوغش کرده ولی نمیدونی پسرم نمیدونی که هر حرکتی از تو و هر استعدادی که از وجود گلم شکوفا میشه چقدر مامانی رو تحت تاثیر قرار میده . چند روز پیش سی دی وسایل نقلیت و گذاشتم دقیقا لحظه ای که خانومه تو سی دی خواست بگه حمل و نقل من دیدم شما داری میگی امل و نل یه لحظه موندم که چی میگی چون هر کلمه ای به زبون میاری یه معنا و مفهوم خاصی داره تو این فکرا بودم که خانومه گفت حمل و نقل تازه دوزاریم افتاد و کلی قربون صدقت رفتم .کلمات تکی تبدیل شده به جملات کوتاه دو کلمه ای . تو خیابون هر جا که رانا ببینی میگی ماجین بابا . در کمدتو نشون میدی میگی در باس . یعنی درو باز کن . بابا جون چراغ قوه هاشو یه بار داد که شما امتحان کنی و حس کنجکاویت ارضا بشه ولی ماشالله شما دیگه بیخیال نمیشی . باباجون و که میبینی میگی ( ابوبه - ابوبه) یعنی چراغ قوه البته هر روز که میگذره کلماتت واضح تر میشه . تلفن که زنگ میخوره هر جا که باشی چه خونه خودمون چه خونه مامان جون بدو بدو میری سراغ گوشی و برمیداری و فقط گوش میدی . بعد گوشی و که میدی میری یه گوشه میگی ایو- ی یام (یعنی الو سلام) .میگم متین بگو باشه میگی باجه . میگم بگو مامان میترا میگی مامادا . میگم بگو مامان شهلا میگی میگی مامان علا .

متینم هفته قبل مریضیت با تب شدید شبونه شروع شد و نمیدونی اون دو شب تا صبح من چی کشیدم و بعدش که تبت خوب شد سرفه های خلط دارت شروع شد که منم مریضمو دوتایی با هم شبها سرفه میکنیم . داروهات و سر وقت میدم و شبها گوش به زنگ میخوابم و هر وقت خواستی بیدار میشم و بغلت میکنم و لالات میدم تا زودتر خوب شی و خیال منم راحت شه .

فقط عزیزم یه چیزی این روزا خیلی منو اذیت میکنه اینه که میریم خونه خاله فاطمه اینا از اونجایی که اینروزا زیاد مهمون رفت و آمد میکنه خونشون تا کسی نیست و خودمون هستیم عادی هستی همین که مهمون میاد خونشون شما شروع میکنی به لجبازی . کارهای عجیب و غریب ازم میخوای مثلا گیر داده بودی به آب بازی .پتو بازی که جز خودم یه نفر دیگه هم باید باشه تا دو سر پتو رو بگیریم و شما رو تاب تاب بدیم و حالا حالا هم سیر نمیشی . در یخچال و ماشین لبایشویی رو باز و بسته میکردی و حاضر نبودی به هیچ قیمتی دست از این کار بکشی . میخواستم حواست و پرت کنم میفهمیدی و جیغ میزدی و من چون دوست ندارم کسی پسرم و تو اون حالت ببینه مجبور بودم باهات کنار بیام .بعضی وقتها خیلی عصبیم میکنی مامانی و باعث میشی سرت داد بزنم و بعدش کلی پشیمون بشم و گریه کنم . خودتم که تحمل گریه های منو نداری و همش به چشام نگاه میکنی و تا ببینی چشام خیسه زودی شروع میکی به گریه سر دادن .ایشالله پسرم زود زود بزرگ بشه و خودش خوب و بد تشخیص بده . گرچه همین الانشم تو خونه خودمون و مامان جون ماشالله یه پارچه آقا هستس و کارهای بزرگ منشی انجام میدی ولی خوب گاهی وقتها هم پیش میاد دیگه

متین مثلا داره نماز میخونه .

یه روز دایی غلامرضا و زن دایی مهمون ما بودن

متین و دخترخاله آیلین

پسندها (1)

نظرات (0)