متین متین ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

انگیزه ای برای زندگی

ماموریت های کاری بابا و دانشجو شدن مامان

1394/8/25 12:46
نویسنده : مامان متین
370 بازدید
اشتراک گذاری

سنگ صبور مامان اینروزا خیلی خونه خاله فاطمه رفت و آمد میکنیم که تا جایی که بشه اونا احساس تنهایی نکنن ولی مامانی به خاطر پارک جلوی درشون و سرد بودن هوا من مدام مشغول حواس پرت کردن شما هستم که هوس نکنی ببرمت پارک . دو روزی که خاله سمیه و بچه هاش اومدن و رفتن ما هم اونجا بودیم و شما زیاد اذیت نکردی .بابا تو هفته ای که گذشت یه سفر اصفهان رفت و واسه شما یه کامیون خوشگل  و کلی گز خرید و یه سفر هم تبریز رفت و از اونجا واسه شما یه هواپیما و واسه من یه بلوز خریده بود . سفر تبریز و دلم میخواست با بابا همراه شیم ولی از سردی هوا ترسیدم و فردای همون روز هم کلاس داشتم . بنابراین بابایی تنها رفت و چون ما باهاش نبودیم شبونه برگشته بود تا زودتر خودش و به ما برسونه

راستی عزیز دلم کلاسای کارشناسی ارشدم هم جمعه ها برگزار میشه و بابایی سعی میکنه صبح ها شما رو نگه داره و اگه طولانی شد میرید خونه مامان جون . 

جمعه قبل بابایی میگفت اونقدر خواب آلود بودی که تو ماشین بابایی دیده چشات داره میره و یه جا پارک کرده که شما راحت خوابیدی و وقتی برام تعریف کرد باور کن چشام پر اشک شد . عزیزم نمیخوام به هیچ وجه تو سختی بکشی و بعضی وقتها به خاطر ادامه تحصیلم عذاب وجدان میگیرم که مبادا تو اذیت بشی .

عزیز مامان دی ماه امتحانامه و روزهای سختی رو هر سه مون پیش رو داریم .مامانای دیگه کم کم پوشک گیری و از سیر گرفتن و شروع کردن . من که یه بار شیر محلی گرفتم و جوشوندم و تو شیشه دادم که بخوری فوری متوجه شدی و حالت تهوع بهت دست داد . در مورد جیش گفتنت هم وقتی تو پوشکت پیپی میکنی اعلام میکنی ولی من خودم فعلا هیچگونه اقدامی واسه آموزشت نکردم .

و اما کمی راجب شیرینکاریها و بلبل زبونی هات بگم :

میبرمت دستشویی که بشورمت فورا اعلام میکنی بابا عوله یعنی بابا حوله بیار منو خشک کن 

نصفه شبا عادت کردی همین که چشات و باز میکنی میگی آبه آبه

به کامیون میگی قان قان به ماشین های خودت میگی ماجین

صدای قطاروماشین پلیس و آمبولانس و در میاری: چیچی چیچی(قطار) اواواو(ماشین پلیس) ببوببو (آمبولانس)

راستی یه روز آوردمت اداره مامانی نمیدونی چقدر شیطونی کردی البته حقم داری محیط جدید بود و شما اقتضای سنت هست که کنجکاوی کنی و منم دنبالت بودم هر جا میرفتی . اونروز هیچ کار علنا انجام ندادم

اسباب بازیهای ریزت که پرت میشه زیر مبلها بعد یه مدت که پیدا میکنی ذوق میکنی و به من میگی اوناااااااااااا

جدیدا جارو برقی هم میکشی . به دوغ میگی اوق . فرمون (ممون) . غذا(دذا) . کلید (لید)

وابستگی شدیدی  به کلید داری و این که همیشه یه دسته کلید باید دستت باشه.

پسندها (1)

نظرات (0)