متین متین ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

انگیزه ای برای زندگی

متین و امتحانات ترم اول ارشد مامانش

1394/10/23 12:20
نویسنده : مامان متین
412 بازدید
اشتراک گذاری

سلام همه زندگیم . خیلی اذیت شدی مامانی نه؟ الهی مامان فدای تو پسر مهربونم بشه . از اواسط آذر درگیر امتحانات میان ترم و درس خوندن واسه امتحانات پایان ترم بودم و یه کمی از پسرم غافل شدم . 3 و 6 و 16 و 19 و 20 و 22 دی امتحان داشتم که سه تای اولی خوب بود چون زمان داشتم اما اون سه تای آخری آخ آخ بماند که من چقدر استرس داشتم و حرص میخوردم و شما هم دلت میخواست باهات بازی کنم و اصلا نمیذاشتی کتاب دستم بگیرم و شبا هم تا میخوابیدی و من میومدم درس بخونم از خستگی چشام بسته میشد و کلم میفتاد رو کتاب . تا اینکه عزیز و خاله فاطمه و سپیده به دادمون رسیدنو سه روز خونمون موندن و پختن و شستن و نظافت کردن و شما رو هم سرگرم کردن تا من تونستم درس بخونم . البته نا گفته نماند این وسط از تفریحمون نگذشتیم . یه بار شاه عبدالعظیم رفتیم . یه روز نمایشگاه آرایشی غرفه بابا اینا رفتیم . همونروز یعنی 4 دی بود که از نمایشگاه اومدیم رفتیم سرخاک چون سالگرد مامان بزرگ بابایی بود که هر دومون حسابی سرما خوردیم و فرداش کارمون به دکتر کشید و تا دو هفته هر دومون مریض بودیم . یه شب مهمونی خونه دختر عموی مامان جون رفتیم و شما حسابی دل اونا رو بردی . آهنگ گذاشتن و شما شونه راستت و مینداختی بالا .هر از گاهی بابا جون میومد خونمون و با تو بازی میکرد و یکی دوبار بابا بردت خونه مامان جون تا من بتونم درس بخونم . به هر حال با هر سختی بود این ترم و رد کردیم و رفت تا خرداد سال بعد . دیگه از فردا میخوام با پسرم باشم . باهاش بازی کنم و بهش برسم.پروژه از شیر گرفتنت هم با شکست مواجه شد . چون شیر پاستوریزه نخوردی و خوشت نیومد و من فعلا شیر خشک مجدد گرفتم تا کم کم با شیر پاستوریزه مخلوط کنم تا عادت کنی . از شیر خودمم تا خواستم بگیرمت مریض شدی و من دوباره بیخیال شدم .

و اما از پسرم بگم : دورش بگردم که خیلی خیلی نمک شدی. میخوای حرف بزنی ولی کلمات اشتباه میگی خیلی بامزه شدی . ماها که از بیرون میایم با صدای ملیح و کشیده میگی بابا اومد یا مامان اومد . 

کلمات جدید : بابا ژون (بابا جون) - مامان ژون(مامان جون) - خاله - عمو ژون - لل لی (صندلی) - ماجی بابا - جی جی ابرو (چشم چشم دو ابرو)  -تا ماژیکاتو بهت میدم میگی ماجی بابا بکشیم . -الله محمد علی (اینا رو با صدای محکم و قوی) - قیلقیلی - یک تا ده و تقریبا بلدی -هر خوراکی میخوای میگی غدا - دتر (یعنی دفتر) ماشالله چهار تا سررسید تا حالا خط خطی کردی -مامان میمی اوف شده اوف (پر تکرار ترین جمله این روزهای پسرم)

 

پسندها (2)

نظرات (0)