متین متین ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

انگیزه ای برای زندگی

خوشمزگیهای وروجک من تا قبل 18 ماهگی

1394/7/15 13:25
نویسنده : مامان متین
223 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مامان بلبل زبونی هات از 9 ماهگی کم کم شروع شد و الان که یک و نیم سالته روز به روز کلمات بیشتر و واضح تری تلفظ میکنی . خوشگل مامان دیگه برای خودت آقایی شدی و فهمیده و با ادب تر شدی . کم کم به حرفای ما گوش میدی و مطمئنم که همه چی و متوجه میشی . کلا از مسائل دور و برت سر در میاری و درک میکنی . خوب مسلما خیلی چیزها مثل همین وابستگی بیش از حدت به منه سر جای خودش هست که رفع این مسئله زمان بره .

عزیز دل مامان امروز صبح طبق روال بردمت پیش مامان جون . هر دفعه که میبرمت اولش یه کم ناز میکنی و بعد کم کم عادت میکنی . از 10 ماهگیت که من رفتم سرکار تو دیگه مونس مامان جون  شدی  و خلاصه با شیطنت ها و گریه کردنات و خنده هات و شیرین کاریها و غذا خوردن ها و نخوردن هات بالاخره حسابی سر مامان جون و گرم کردی .ایشالله که بزرگ میشی و زحمات مامان جون و در حد خودت بتونی جبران کنی .

تقریبا هشت ماهه بودی که اولین بار رسما خواستی کلمه ای رو تلفظ کنی که گوشی و برداشتی و گفتی ادو ادو

کم کم کلمه ادو تبدیل شد به ایو و بعد ها شد الو . بعد از اون عمو علی رو صدا میزدی ایی ایی

یه روز که برنامه خاله شادونه رو برات گذاشته بودم باورم نمیشد دیدم تو محو تماشای بچه ها شدی . تقریبا 11 ماهنت بود فکرشو نمیکردم . تو آشپزخونه بودم که دیدم صداتو با صدای بچه ها تو تلویزیون هماهنگ کردی و وقتی خاله شادونه می پرسید :

  1. بچه ها حالتون خوبه؟     متین میگفت: ببببببله یا ب یه
  2. احوالا خوبه ؟              متین میگفت: ببببله
  3. کیفا کوکه ؟
  4. دماغا چاقه؟
  5. کی از همه خوشگلتره؟    متین میگفت : من من من من
  6. .
  7. .

خلاصه یه روز هم کلاغ پر یادت دادم که روز جشن تولد یک سالگیت مهمونا خوششون اومده بود و دسته جمعی میگفتن : کلاغ متین هم دستای خوشگل و قشنگشو که رو زمین گذاشته بود بلند میکرد ومیگفت : پر

همین که نوبت به اسم متین میرسید دست میزدی و نانای میکردی و ماهم میگفتیم :

متین که پر نداره خودش خبر نداره متین که پر دار شد   خودش خبر دار شد

واما فرشته کوچولوی مامان به عمو میلاد میگی: آمو آمو .شوهر عمه الهه رو که میبنی اونقدر ذوق میکنی که نگو . برق شادی تو چشمات ذوق میزنه . باهاش کشتی میگیری و بازی میکنی و غش غش میخندی . اونم خیلی دوست داره و همیشه به ما میگه قدر این بچتونو بدونید . همچین بچه ای کم پیدا میشه . بهش میگی ایی ایی . اونم کیف میکنه

شوهر خاله مهدیه رو هم جدیدا آمو آمو صدا میکنی و ایشونم میگه جان عمو

بابا جون و که میبینی فورا دستات برای بغل باز میشه و بابا جونم بغلت میکنه و شما بلافاصله سوئیچو نشونش میدی . یعنی اینکه شمارو ببره تو ماشین فرمون بازی کنی . گاهی اوقات دست بابا جون و میگیری و میبریش سمت رخت آویز و شلوار بابا جون و نشون میدی . یعنی سوئیچو از جیبش در بیاره و شما رو ببره تو ماشین . یه وقتایی با شیلنگ اب که ما برات قطره قطره باز میذاریم حیاط بابا جونینا رو آبیاری میکنی و گرچه خودت هم سر تا پا خیس میشی . خونه عزیز که بودیم صبحها ازخواب بیدار میشدی و میدیدی اونجاییم خوشحال میشدی و برق شادی از چشمات پیدا بود و مستقیما میرفتی حیاط و شیلنگ برمیداشتی و با عزیز دوتایی باغچه رو آب میدادید .

به عزیز میگی: عجیج عجیج عزیز هم میگه جان عزیز . وقتی عزیز میاد خونمون انگار دنیارو بهت دادن . صورتت و میچسبونی به صورت عزیز که مثلا ماچش کنی . برات سی دی بانینی و بی بی انیشتین خریدم و وقتی برات سی دی میزارم دوست داری کسی پیشت بشینه و وقتی عزیز خونمونه مسلما عزیز میشینه کنارت و من با خیال راحت به کارهام میرسم .صبح کله سحر از خواب بیدار میشی و میگی ماما ماما دی دی و من هم سی دی رو از صبح که روشن میکنم نشون به اون نشون که شب موقع خوابت خاموش میشه و حداقل هر سی دی رو در طی روز سه بار و اکه ده تا سی دی باشه سی بار در طول روز سی دی ها پخش میشه به طوری که من هم تمامشون و حفظ شدم .

سرسره بازس رو جدیدا یاد گرفتی . اوایل فقط از پله های سرسره بالا میرفتی و همونجا وامیستادی و بچه ها رو تماشا میکردی .ولی حالا واسه خودت خبره شدی

        

              

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)