متین متین ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

انگیزه ای برای زندگی

امتحانات ترم دوم مامان ... توام با ماه رمضان

1395/4/8 10:39
نویسنده : مامان متین
267 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مادر...

اوایل خرداد در آستانه ی شروع امتحانات من بعد از اون پیک نیک دسته جمعی که به همراه خانواده بابا و با حضور عروس جدید خانواده رفتیم و همون شد که استارت مریضی شما زده شد ... حالا  اونجا زیادی شیطنت کردی و ویروس گرفتی نمیدونم ... دقیقا همون هفته عروسی پسرعمو وحید دعوت بودیم که خاله سهیلا وقتی اومد خونمون و دید چشنای شما پف کرده متوجه مریضی شما شد ... با وجود اینکه خیلی دوست داشتی با آیلین بازی کنی و لی من کامل متوجه بیحوصلگی و کسلیت بودم که حتی از عروسی رفتن منصرف شده بودم که وقتی استامینوفن دادم بهت و کمی بهتر شدی با هم رفتیم عروسی و تو راه خاله مهدیه اینا رو دیدیم و تو عروسی هم بد نبودی کمی بازی کردی و آخر شب تو بغلم خوابیدی و ما برگشتیم خونه ... ولی همه متوجه مریضی شما شده بودن .. فرداش که عمو میلاد اومد دنبالمون بریم کار بانکی انجام بدیم بعد اینکه کارمون تموم شد رفتیم دکتر که دکتر گفتن حساسیته و یه سرما خوردگی کوچولو .. تا اینکه گذشت و من دیدم حال شما بدتر شد .. بابا اومد و بردیم بیمارستان کودکان و تو راه خاله فاطمه رو برداشتیم و اونجاآز خون و ادرار نوشتن که آز خون و همونجا دادیم ولی نصفه جون شدم ... چون اصلا تاب و توان تحمل جیغهای شما رو ندارم ... آز ادرار هم که تو خونه با وصل کردن کیسه مخصوص موفق شدیم بعد 5 ساعت بگیریم و بردیم بیمارستان تحویل دادیم ... ولی تا نتیجه آزمایشت بیاد من طاقت نیاوردم و رفتیم درمانگاه شبانه روزی بهبد تا دکتر اونجا هم شما رو ببینه ... از اینکه خورده بود به تعطیلات و مطب ها تعطیل بودن خیلی عذاب میکشیدم ... جواب آز اومد و خداروشکر گفتن نیاز به بستری نداری وبرگشتیم خونه مامان جون و اونجا شب و موندیم ... خیلی خیلی بیحال بودی ... فقط میخواستی من پیشت باشم ... حوصله هیچکس و نداشتی... دو سه روز با تموم جون پرستاریت و کردم ... شنبه مجددا بردمت دکتر توکلیات دیدنت و گفتن بهتری و خداروشکر کم کم بهتر شدی ... جواب کشت ادرارت هم ناموفق بود... نگو اون کیسه پلاستیکی جمع آوری نمونه ادرار فاقد کیفیت بوده و نباید از اون استفاده میکردیم ... ولی دکتر گفت اگه خوب نشدی دوباره نمونه بگیرم که خداروشکر بتر شدی ... من کم کم آماده شدم برای رفتن به سوی امتحانات تا اول تیر که آخرین امتحانم بود ..ولی خیلی خوب باهام راه اومدی ... اصلا اذیت نشدم ... بابا محمدم عصرها شما رو میبرد بیرون تا من درس بخونم ... درسته روزهای سختی رو گذروندم ولی بخیر گذشت ... مهمونی های افطاری هم بینابین امتحانات باعث میشد روحیم تقویت میشد و تجدید قوا میکردم... ولی چند روز مریضیت و نظرات و پیشنهادات اطرافیان خیلی کلافم کرده بود.. خسته بودم ... فشارات روحی زیادی تحمل کردم ... ولی خوب مهم این بود که جگر گوشم خوب بشه ...

و اما بریم سراغ نوآوری های فسقلی مامان که هر چی میخوری نمیدونم چرا وزنت از 12/800 تکون نمیخوره .. پسرم که جدیدا منشی تلفنی خونه خودمون و خونه مامان جون شدی و تا گوشی برمیداری میگی الو للام حالت قوبه ... بابایی من میشی و برام با کارت عابر بانک خوراکی و اسباب بازی میخری ... میگم بابایی میگی جااااان ... انگار تموم دنیا رو به من میدن ... بعضی وقتها به بهونه بازی اونقدر بغلت میکنم و میبوسمت و بو میکشم تا تمام وجودم و که لبریز از شوق و حرص دوست داشتن توست تخلیه کنم ... گرچه هیچوق این حس تخلیه نمیشه و نخواهد شد ... جیگرم خیلی زبون بازی میکنی و همه رو شیفته خودت کردی ... 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)