متین متین ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

انگیزه ای برای زندگی

اولین سفر مشهد و اولین سفر هوایی

1395/9/1 12:34
نویسنده : مامان متین
84 بازدید
اشتراک گذاری

سلام غنچه ی خوشگل مامان . زیارتت قبول باشه کوچولوی نازم . 10 آبان ماه امسال پس از کش و قوس های فراوان . از یه طرف اصرارهای خاله و عزیز برای رفتن به مشهد اونم جمع زنونه و از یه طرف دل نگرونیهام به خاطر نبود بابایی بالاخره تصمیم بر این شد و من و تو هم همسفر خاله و عزیز بشیم و بریم پابوس آقا امام رضا . بگذریم که خودم مدتها بود دلم لک زده بود واسه مشهد و زیارت امام رضا . ایندفعه هم که خیلی فرق داشت با پسرم داشتم میرفتم زیارت ... چقدر از امام رضا خواستم یار و یاور پسرم باشه .. چه تو زندگیت چه تو مقاطع تحصیلیت ...مسیر رفت هوایی بود از چند روز قبلش که بهت گفته بودم میخوایم سوار هواپیما بشیم هر جا میرسیدیم میگفتی و تا روزی که سوار شدیم بالاخره خودت به چشم پاسخ تموم کنجکاویهات و دیدی . تو مشهد هم خیلی بهمون خوش گذشت . پسر گلم گهگاهی هم اگه اذیت میکردی مقصر من بودم چون باید به موقع غذات و میدادم و به موقع میخوابوندمت . بعضی وقتها تو بغل عزیز رو صندلی چرخدار حرم خوابت میبرد ... میفهمیدم که غر زدنات از خستگی بوده . بهترین حس سفرمون رفتن نزدیک ضریح آقا و نشستن من و تو مقابل صحن بود که وقتی به تماشای معماری و آینه کاریها و طلاکاریها نشسته بودی خیلی دیدنی بود و من لذت میبردم .نقطه پررنگ سفرمون هم رفتن به موجهای آبی بود که خداروشکر پسرم و تونستم ببرم داخل البته بعد از بازرسی ها و پرس و جوهای فراوان .داخل سرزمین موجهای آبی اونقدر بهت خوش گذشته که تو ذهنت ثبت شده و الان یه ماهه از سفرمون گذشته میشینی نقاشی میکشی و برای همه تعریف میکنی . برگشتمون هم با قطار بود . یه کوپه چهار تخته قطار درجه یک بود که خیلی راحت بودیم توش . خوابیدیم و بیدار شدیم دیدیم تقریبا دو ساعت مونده برسیم . در کل سفر خوبی بود و خداروشکر که اولش با اینکه تردید داشتم ولی رفتم ...

و اما پسر گلم خیلی خوشحالم از وجودت از بودنت در کنارمون و راضیم از اخلاق و منش و رفتارت . همیشه میخواستم فرزندی که تربیت میکنم مثل تو باشه .. دلسوز و مهربون ... هم شیطون و هم مودب ... هر چی بگم کم گفتم .. 

راستی یه حرف تاریخی ولی بامزه ای که چن روز پیش زدی :وقتی بهت گفتم من و اذیت کنی من میرم باید با بابا تنها بمونی گفتی که بابا میره یه مامان دیگه میخره یه مامان خوشگل . یعنی کلا من و نابود کردی . نمیدونستم بخندم یا بخورمت ...فقط موندم این و حرف چطوری به ذهنت رسیده. خیلی بامزه بودی ... یه بارم زنبور دستت و نیش زد اونقدر زبون میریختی و روضه خوندی که همه به جای دلسوزی خندشون گرفته بود . 

فقط میتونم بگم همه امید من به زندگی فقط به خاطر دیدن بزرگ شدن توعه عزیز دلم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)