نوروز 1396و زادروز عشق زمینی مامان
سلام نو گل 3 ساله مامان
عزیز دل مامان و بابا
زادروزت مبارک گل من
درست اولین روز عید یاد و خاطرات اولین روز سال 93 که قشنگترین روز عمرم بود داشت دوباره ذهنم و نوازش میداد . باز دوباره بغلت کردم و بوسیدمت و کلی خاطره تو ذهنم تداعی شد . نمیدونم امسال بتونم برات تولد بگیرم یا نه . چون بهمن و اسفند روزهای سختی و پشت سر گذاشتیم . از لحاظ روحی خسته ام
ولی مهم اینه که خونه جدیده رو خیلی دوست داشتی . من فکرش و نمیکردم
روز سال تحویل نهار خونه مامان جون دعوت بودیم که تنها بودن چون شب قبلش عمه اینا رو راهی قشم کرده بودیم/نهار و کوبیده خوردیم و عصر حرکت کردیم به سمت زنجان . چه لحظات قشنگی بود . چند روز موندیم زنجان از مهمونای عزیز پذیرایی کردیم و چند جا مهمونی رفتیم و بعد چند روز برگشتیم کرج و تو خونه جدیدمون پذیرای مهمونای عید بودیم . عمه الهام یه ماشین شارژی برات سوغاتی اورد از قشم . عمه الهه برات لباس خوشگل اورد مامان جون یه بالش و پتو برات خریدن و عزیز هم پول دادن و من باهاش لباس عید برات خریدم و تا اینکه متاسفانه آخر هفته دوم عموی من که خیلی وقت بود مریض بود فوت شد و دوباره برگشتیم زنجان و دو روز موندیم و ایندفعه عزیز و با خودمون آوردیم و خیلی پاش درد میکرد چند روز عزیز پیشمون بود . سیزده بدر هم به همراه خاله ها و عزیز و مامان جون اینا بودیم . خیلی خوش گذشت
فقط این و بگم که بزرگ شدن پسرم و با تمام وجود حس میکنم از حرکاتش از جملاتش از بیشتر شدن درک و شعورش . از مرد شدنش . دوست دارم مرد من