متین متین ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

انگیزه ای برای زندگی

اواخر تابستون 96

1396/7/12 13:18
نویسنده : مامان متین
79 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل قشنگم . تو مطلب قبلی به رفتنمون به مشهد اشاره کردم سفر دوروزمون با قطار که مامان جون و عمه الهام باهامون بودن . تو مسیر رفت و برگشت تو قطار خیلی شاد بودی و کیف کردی . تو مشهد از نظر من که مادرم بچه خوب و نرمالی بودی و اگر شیطنتهایی گاها داشتی خوب اقتضای سنت بود و من مادر هیچوقت از بچم ایراد نمیگیرم و دلیلی نمیبینم از ورجه وورجه هات جلوگیری کنم .. من معتقدم بچه وقتی محیط جدید میره و همه وسایل جدیدن خوب ذوق میکنه و یجورایی خودش و میخواد تخلیه کنه. توی رستوران هتل لحظهای که نوشابه رو ریختی و جنگولک بازی درمیاوردی خیلی حرصم دادی که سعی کردم کنترلت کنم و آوردمت تو اتاقمون فهمیدم خوابت میومده و بهونه خوابت بوده . تو مسیر حرم بغلت میکردم چون میترسدم از دستم رها بشی و یا اینکه یه لحظه تو ازدحام جمعیت گم بشی و سختی بغل کردنت و به جون خریدم تا خیالم راحت باشه . مهمتر از همه مانع ناز کردن و خسته شدن شما از پیاده روی شدم . از نظر من مانعی نداره تو بعضی مواقه مادر بچش و بغل کنه و سختی رو به جون بخره .هر طوریکه بود وارد حرم شدیم و از اونجایی که تولد آقا بود حرم بیش از معمول شلوغ بود . ناگفته نماند که وارد راه آهن مشهد شدیم به بچه ها یه آهوی کوچیک کار دست بود هدیه میدادن . به شما هم دادن . حرم تونستیم بریم نزدیک ضریح مبارک هم من رفتم و زیارت کردم و شما رو به خاله بنفشه سپردم وقتی برگشتم تو چشمات استرس دوری از من موج میزد ولی سکوت کرده بودی . بغلت کردم و بوسیدم . برای خرید پاساژالماس رفتیم و ما خودمون از جمع جدا شدیم و خریدامونم کردیم و خوراکی و بستنی خوردیم و با ماشینی که اجاره کرده بودم برای شما کلی طبقات بالا رو گشت و گذار کردیم و شما کیف کردی . در کل سفر پرماجرایی بود . من فقط از اینکه پسرم و بردم سفر و گردش احساس آرامش دارم .گذشت و تا اینکه رسیدیم کرج و ..

اثاث عزیز به کرج رسیده و توسط خاله ها چیده شده بود . ما شب اونروز رفتیم خونه عزیز و فرداش شما رو گذاشتم خونه عزیزموندی پیش خاله سهیلا و عزیز . کلا با اومدن عزیز به کرج روزهای خوبی داریم . هر روزم نباشه یه روز در میون به عزیز سر میزنیم و عزیز هم با روی گشاده ازمون پذیرایی میکنه . حسرت این سالهای دوری از مادر دراومد فقط از خدا میخوام به عزیز عمر طولانی بده و این خوشی رو حالا حالاها از ما نگیره .سر زده میریم خونش . بی دعوت . بی اطلاع . عزیز هر چی داره میاره میخوریم . چقدرم خوشحال میشه از رفتنمون .حتی وقتی عصر میخوایم از خونش بریم اصرار میکنه که بمونید شام بخورید بعد برید وای که چه کیفی داره .

17 شهریور تولد ماعده بود .خاله رقیه اینا اومدن . خوش گذشت .من آرایشگاه بودم بابا زنگ زد گفت متین خیلی بهونه میگیره منم دیدم آرایشگاه خلوته فقط من بودم به بابا گفتم بیاره بده به من و شما اومدی پیشم تو آرایشگاه و وردست خانم آرایشگر بودی و بهش تافت و بابلیس میدادی . عروسی هم نرفتی مردونه پیش بابا کلا ور دل من بودی . چه کنم دیگه گل پسری به من وابستس .

23 شهریور جشن تولد عمه الهه بود که واقعا بهمون خوش گذشت . گل پسری خیلی مودب و با وقار شده بودی . اصلا اذیتم نکردی . واقعا نفس کشیدم .

کلیات این روزها : پسرم غذات خوبه خداروشکر . حرف زدنت تکمیل و بیش از حد عالی . وزنت تقریبا خوب .

فقط مشکل پی پی کردنته که هنوزم میترسی از دستشویی و چند بار با صحبت قانعت کردم ولی همیشه مشکل داری 

و اما حرفای قلنبه سلنبه ای که میزنی: صلبات .نماز خوندنت و پیس پیس کردنای زیر لبت .یاخچه گفتنت به عزیز .خخخ.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان منير
5 آذر 96 14:05
ميتراي عزيزم سلام اميدوارم حالت هميشه خوب باشي و گل پسرت هم سرزنده باشه دلم منم براتون خيلي تنگ شده به همه بچه ها سلام برسون من ديگه هيچ شبكه اجتماعي ندارم رو گوشيم و يه جورايي يك ساليكه از دنيا فاصله گرفتم. خبر جديد كه بتونم بهت بدم اينكه نيني دوم هم تو راه و به اميد خدا خرداد ماه دنيا مياد دوستون دارم و هر لحظه به يادتونم ياد روزهاي خوبمون به خير من خيلي تنهام برام دعا كنيد