خاطرات ویار
اصلا خودمم نمیدونم چمه
وقتی دو لقمه غذا میخورم انگار 3 پرس غذا جا کردم تو شکمم دارم خفه میشم ولی اگه حتی همون 2 لقمه رو هم نخورم انگار معدم مثل سیر و سرکه می جوشه . کلا قاطی کردم . سیستمم ریخته به هم
دیدار مامانم
دو روز تعطیلات و رفتیم پیش مامانم . چقدر خوب بود . چقدر حالم بهتر بود . چقدر راحت بودم . چقدر غذاهای مامان بهم می چسبید . دلم میخواد تا آخر بارداری پیش مامان باشم . الان که برگشتم خونه . همون بوهایی که من بهشون حساس شدم تو خونه هست . وای از خونه بدم میاد .
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۰ مرداد۱۳۹۲ساعت 12 توسط میترا | 3 نظر
دیروز رفتم سونوگرافی . گفتن باید مثانت پر باشه . خدایا مگه میشه با حالت تهوع آب خورد . حالم خوب نبود . خلاصه اسم منو صدا زدن رفتم داخل . خوابیدم روتخت . دکتر اومد دستگاه و گذاشت رو شکمم یه مانیتورم روبروم بود . چشمم به مانیتور بود یه توده سیاه دیده شد . تو دلم گفتم حتما نی نیه منه . آره درست حدس زده بودم . یهو یه صدای گروپ گروپ گروپ پیچید و فوری قطع شد . دکتر گفت شنیدی . گفتم چیو؟ گفت صدای قلبش بود . هاج و واج نگاه کردم . زبونم بند اومد . روم نشد بگم دوباره بذار گوش کنم .وای خدا صدای قلب بچه من؟دارم دیونه میشم . خدایا شکرت .نی نی من با همه حالت تهوع های من داره میسازه . عزیز دلم داره از دست مامانش که هیچی نمیخوره زجر میکشه . جگر گوشه مامان منو ببخش .کاش شوشو اون لحظه داخل بود ولی حیف بیرون نشسته بود . دکتره ازم پرسید پریودات نامنظم بود ؟گفتم :نه . گفت : تو بارداری تاخیر داشتی ؟ گفتم : آره .نمیدونم چرا این سوالا رو پرسید . گفتم دکتر وضعیت چطوره ؟ گفت : خوبه . طبیعیه . ولی تو برگه سونوگرافی یه جمله خیلی ذهنم و مشغول کرده . نوشته فتال پل دیده نشد . 10-15 روز دیگر سونو پیشنهاد می شود .بازم همه چی رو میسپارم به خدا .
تازه از دیروز احساس می کنم مامان شدم . لحظه وصف ناپذیری بود . ایشالله همه مامانای منتظر این لحظه رو تجربه کنن .
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۱ مرداد۱۳۹۲ساعت 12 توسط میترا | 3 نظر
ایام ویار
روزهای سختی رو دارم سپری میکنم . شوشو خیلی برام ناراحته. فکرشو نمی کرد من اینقدر بد ویار باشم . حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم . دیروز رفتم دکتر قرص دمیترون واسه تهوع تجویز کرد . حتی همون قرص هم نمی تونم قورت بدم . خدایا کمکم کن .واسه نینی نگرانم . خدایا خودت نگهدارش باش .
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۸ مرداد۱۳۹۲ساعت 11 توسط میترا | یک نظر
ایام ویار2
چند روز مامان اومد پیشم . کارام و انجام داد . خونه رو تر و تمیز کرد . همه جا رو شست تا همه بوهای بدی که تو خونه هست و من و آزار میده از بین بره . بوی لوازم آرایش ، بوی تاید ، بوی شامپو ....خدایا متنفرم از اینها . تا مامان بود همه چی خوب بود .مامان نذر و نیاز کرد هرچه زودتر ویارم از یادم بره . هر چی میخواستم برام می پخت و می خرید . اونقدر حالم بهتر شد که مامان می گفت خدا رو شکر مثل اینکه این حالت ها از سرت افتاد .
ولی... فردای روزی که مامان رفت دوباره تهوع دوباره سوزش معده دوباره بدحالی . نه من خوب بشو نیستم خدایا کمکم کن .
چند روز پیش وقت دکتر داشتم تو ممطب سونوگرافی کرد و به خودم نشون داد من که هیچی سر در نیاوردم ولی دکتر می گفت نکاه کن این قلبشه که میزنه تازه یکم واسم تکون خورد .تنها دقایقی که حالم خوب میشه و همه چی یادم میره دیدن پاره تنمه که تو شکمم داره با تمام سختی ها میسازه . امیدوارم همیشه تو زندگیش صبور باشه .
دعا می کنم همه دوستای منتظرم طعم این لحظات و بچشن که به تمام سختی هاش می ارزه .
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳ شهریور۱۳۹۲ساعت 14 توسط میترا | نظر بدهید