متین متین ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

انگیزه ای برای زندگی

خاطرات ویار

اصلا خودمم نمیدونم چمه وقتی دو لقمه غذا میخورم انگار 3 پرس غذا جا کردم تو شکمم دارم خفه میشم ولی اگه حتی همون 2 لقمه رو هم نخورم انگار معدم مثل سیر و سرکه می جوشه . کلا قاطی کردم . سیستمم ریخته به هم  دیدار مامانم دو روز تعطیلات و رفتیم پیش مامانم . چقدر خوب بود . چقدر حالم بهتر بود . چقدر راحت بودم . چقدر غذاهای مامان بهم می چسبید . دلم میخواد تا آخر بارداری پیش مامان باشم . الان که برگشتم خونه . همون بوهایی که من بهشون حساس شدم تو خونه هست . وای از خونه بدم میاد . + نوشته شده در  یکشنبه ۲۰ مرداد۱۳۹۲ساعت 12  توسط میترا |  3 نظر دیروز رفتم سونوگرافی . گفتن باید مثانت پر باشه . خدایا مگه میشه با حالت ته...
15 مهر 1392

به امید مامان شدن همه منتظرا

به امید مامان شدن همه منتظرا بالاخره دیروز وقت دکترم رسید . با هزار دلشوره و تردید رفتم تو مطب . چون هنوز کاملا باور نکرده بودم . دکتر گفت بخواب رو تخت وضعیتتو ببینم . منم با کلی استرس خوابیدم . تو سرم غوغا بود . نکنه بگه نه هیچ خبری نیست . نکنه بگه به خاطر داروهات HCG خونت رفته بالا . هی بگذریم ..... تو مانیتورش نگاه کرد و گفت :بببببببببببببببببله . مبارکه گفتم خانم دکتر درسته حامله ام ؟ گفت بله دستپاچه شدم . هزیون می گفتم . یه سوالهای عجیب و غریب از دکتر می پرسیدم که خودمم خجالت کشیدم . بالاخره از اتاق اومدم بیرون . حواسم به خودم بود که یه لحظه دیدم دو تا چشم منتظر بهم زل زده .شوشو بود طفلکی عدل همین امروز تو کارشم یه مشکل پی...
7 مرداد 1392