متین متین ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

انگیزه ای برای زندگی

جشن تولد یک سالگی

وروجک ما یک ساله شد . تازگیا کلمات ماما بابا ددر میگه .وقتی میگیم یک با زبون شیرین و قشنگش میگه دو . کلاغ پر بازی میکنه . هر کسی از پیشش میخواد بره با دستای تپل و کوچولوش بای بای میکنه . شیرین کاریهای وروجک دل میبره . البته نا گفته نماند که بعضی وقتها با شیطنت هاش اشکمم در میاره . ظرفای کابینت مدام وسط آشپزخونست . یه بار حبوبات و خالی کرد وسط آشپزخونه . به کنترلهای تلویزیون امون نمیده . میگیره دستش دکمه هاشو فشار میده و میکوبه اینور اونور .وسایل آرایشم که کافیه دم دستش باشه هیچی دیگه داغون میکنه رپام و با انگشت در میاره بیرون و خیلی کارهای دیگه...بگذریم بخوام تعریف کنم خیلی طولانی میشه هر چی که هست واسه من شیرینه . تمومه دنیامه جشن تولدش و...
18 فروردين 1394

6 تا 10 ماهگی

متین که تو شش ماهگی دندون در آورد و بعدش مریضیها و بیحالیهاش شروع شد و تا الان ادامه داره . تو هشت ماهگی چهار دست و پا شد و تو نه ماهگی کامل چهار دست و پا میرفت. الان که ده ماهشه کلمات ماما مما باوا دده رو میگه میگیم بای بای دست تکون میده . میگم دالی سرشو خم میکنه توپ و با دو تا پاش میگیره سفت نگه میداره تا ما بلندش میکنیم توپ و با پاهاش میاره بالا . پل میزنه و از به عقب نگه میکنه . ازهمه مهمتر تا سوار ماشین میشیم آقا توقع دارن خودشون بشینن پشت رل تو ماشین تا برسیم مقصد من و باباش و دیوانه میکنه . خلاصه اینم خلاصه ای از کارهای آقا متین ما  + نوشته شده در  جمعه ۲۶ دی۱۳۹۳ساعت 23  توسط میترا |  2 نظر   ...
26 دی 1393

اولین ماه محرم متین کوچولو

هروقت سیلی خوردی بگو یا زهرا هر وقت دستت رابستند بگو یا علی هر وقت بی یاور شدی بگو یا حسن هر وقت آب خوردی بگو یا حسین هر وقت شرمنده شدی بگو یا عباس اما هر وقت تشنه شدی آب نیافتی شرمنده شدی بی یاور شدی دستت را بستند و سیلی خوردی بگو امان از دل زینب ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان تسلیت باد . جمعه این هفته طبق قراری که بین خدا و من و دلم و آ قا علی اصغرم داشتیم متینم و میبرم مراسم عزاداری شیرخوارگان حسینی. باشد که آقا علی اصغر ع نگهدار جگر گوشه ام باشد     + نوشته شده در  چهارشنبه ۷ آبان۱۳۹۳ساعت 5  توسط میترا |  یک نظر ...
15 آبان 1393

4 تا 6 ماهگی و رویش اولین مروارید

متین من آرامش من 22شهریور 93 بود که متوچه شدم اولین مروارید قشنگ متین من جوونه زده بود . پسرم تو 6 ماهگی دندون در آورده بود . شاید یکم زود بود . خودمم تعجب کردم ولی تحقیق گه کردم دیدم طبیعیه تو این سن دندون در آوردن . تازه بعضیا میگفتن دیر در آوردن دندون مشکل ساز میشه . به هر حال شکر خدا پسرم آروم و بی درد سر اولین دندونشو در آورد . مادر شوهرم یه آش دندونی موقتی پخت که به قول قدیمی ها دندونش راحت در بیاد حالا ایشاالله واسه جشن دندونیش یه فکرایی دارم که اگه خدا بخواد براش جشن قشنگی میگیرم . البته بچم چند روزه که اسهال شده . بردمش دکتر گفت سرما خورده . واکسن 6 ماهگیشم زدم . بچم حسابی تو این چند روز اذیت شد . با دارو میونه خوبی نداره . به زو...
1 مهر 1393

2تا 4 ماهگی

شیرین کاریهای متین متین من الان 2 ماه و 25 روزشه . صبحها که از خواب بیدار میشه واسه خودش کلی ذوق می کنه و صدا در میاره . منم با اینکه خواب آلودم ولی دلم نمیاد بخوابم و اون لحظات شیرینکاری های پسرم و نبینم . بلند میشم و باهاش حرف میزنم . نمیدونید وقتی منو میبینه چیکار می کنه . عشوه میاد . روش و بر میگردونه و بعد دوباره به من نگاه میکنه میخنده .چشاش و چپ میکنه و به نوگ دماغش نگاه میکنه و بعد دستهاش مشت میکنه و به هر سختی میاره سمت دهنش .دو تا پاش و محکم جمع و باز میکنه میکوبه زمین انگار که مسابقه شرکت گرده .بعضی وقتها انگشتهاش و باز میکنم و جغجغه رو میدم دستش فوری میبره سمت دهنش وقتی میخوره به صورتش لباش و جمع میکنه  بغض...
25 خرداد 1393

فرشته ی من زمینی شد

منم مامان شدم خداوند بزرگ ومهربون و شاکرم که امسال الین روز عید به من یه عیدی بزرگ داد که هیچوقت فراموشش نمیکنم . اولین روز فروردین ساعت 11 صبح توسط دستهای مهربون خانم دکتر راسخ فرشته کوچولوی من به دنیا اومد . محمد اونروز از خوشحالی به کل پرسنل بیمارستان عیدی داده بود. منم که اون شب با وجود درد شدیدی که به خاطر بخیه هام داشتم با دیدن متین و شیر دادن بهش همه دردای دنیا از یادم می رفت . از بیمارستان مرخص شدم و اومدم خونه . دورم شلوغ بود . همه عزیزام پیشم بودن .روز سوم تولد متین بردیمش غربالگری و بعدش آز خون واسه زردی که متاسفانه بچم زردی داشت و باید بستری می شد . نذاشتم بستریش کنن گفتم خودم تو خونه با ترنجبین و مهتابی زردیش و میارم پایین ول...
17 ارديبهشت 1393

شمارش معکوس تا زایمان

خاطرات قبل از زایمان آنقدر حرف دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم . روزهای آخر بارداریم با هر سختی که داشت گذشت . 19 اسفند خواهرم اومد خونمون و کارای خونم و انجام داد و شب همون روز محمد ما رو برد گذاشت خونه خواهرم که چند روز اونجا بونم . با شوهر خواهرم رودرواسی  ندارم چون پسر خالمه و چند روز و حسابی رعایت حالم و کردن و منو حسابی شرمنده کردن . پجشنبه 22 اسفند با اون شکم رفتم دانشگاه چون 3 تا کلاس مهم داشتم . قرار بود محمد همون شب حرکت کنه بره مادرم و از شهرستان بیاره که برای جمعه کار پیش اومد و نتونست بره و اومد دنبالم منو از دانشگاه برگردوند خونه و ازم قول گرفت دیگه از خونه تکون نخورم . فردا جمعه محمد رفت و مامانم و شنبه آورد .من او...
18 اسفند 1392

خاطرات دیابت بارداری و دانشگاه

روزمرگی من نمیدونم چرا اعضای سمت چپم همشون ایراد زدن . پای چپم رگ به رگ شده . دست چپم تند تند خواب میره . شبا راحت نمی تونم بخوابم . به هر طرف میخوابم احساس می کنم نی نی مثل نبض داره میزنه . بعد نگرانش میشم و به یه طرف دیگه بر می گردم .همش کابوس میبینم . دیشب تو خواب دیدم که دو تا پای غریبه که نمیدونم مال کی بود داشتن منو له می کردن داشتن به بچم فشار میاوردن هر چی فریاد میزدم صدام در نمیومد که یهو از خواب پریدم و جیغ زدم : محمد ... محمد ... محمد هم از خواب پرید و هراسان پرسید چی شد؟ با گریه گفتم داشتن بچم و له می کردن ... بچم ... بچم محمد کمی آرومم کرد و دوباره خوابیدیم . خیلی ترسیدم معده درد دارم . هر چی میخورم میمونه سر دلم . م...
15 آذر 1392

خوبی ها و بدی ها و تعیین اسم

با تمام خوبی ها و بدی ها و باتمام خنده ها و گریه ها با تمام خوشی ها و نا خوشی ها برگهای روزگار من هم ورق می خورد و من بی صبرانه منتظر در آغوش کشیدن آرام جانم می باشم . در اینجا فقط خوبی ها خنده ها و خوشی ها را ثبت می کنم و بدی ها را به دست فراموشی می سپارم . تقدیر من هم این بود که از مادرم فرسنگها دور باشم و چاره ای جز این ندارم . با بزرگ شدن نی نی تو دلم حس مادری من هم بزرگ و بزرگ تر میشه . فقط با یاد اون آرامش میگیرم . + نوشته شده در  شنبه ۲۰ مهر۱۳۹۲ساعت 8  توسط میترا |  2 نظر  لالایی برای مونسم لالا لالا بهار میاد چه گل هایی به بار میاد به پابوس گل از هرسو صدای جویبار میاد لالا لالا گلم ناز...
26 آبان 1392

سونوی NT و آزمایشات غربالگری و تعیین جنسیت

هفته دوازدهم برای آزمایش غربالگری امروز برام وقت دادن .خانم دکتر فرانک راسخ کارش درسته . تمام آزمایشهای روتین رو برام می نویسه تا چیزی از قلم نیفته . ایشاالله که دستش سبک باشه تا نینیمو صحیح و سالم به دنیا بیارم .امروز سونو دارم و فردا آزمایش خون برای زایمان هم خودش میاد ایشاالله اگه خدا بخواد و مشکلی پیش نیاد با شوشو تصمیم گرفتیم برم بیمارستان کسری . خدایا به امید تو + نوشته شده در  شنبه ۳۰ شهریور۱۳۹۲ساعت 12  توسط میترا |  نظر بدهید   غربالگری مرحله اول ر باغ ولایت گل خوشبوست رضا                                 سروچم...
15 آبان 1392