سوپرایز شدن من دو روز قبل تولدم وتولد عرفان تو روز برفی
سلام همه وجودم .
16 بهمن تولد مامانه میدونستی . شاید الان یادت نباشه ولی بعدها که بزرگ شدی یادت میمونه. نمیدونم .هدیه ای که ازت میخوام فقط یه بغل محکمه بیای تو بغلم تا بو کنم . عطر قشنگت و حس کنم .بابا محمد هم چند روز قبل تولدم کیک گرفت و به عمه ها خبرداده بود بیان خونه مامان جون و من و به بهونه رستوران رفتن برد خونه مامان جون و اونجا دیدم همه جمعند و سور و سات تولد هم به راهه . برام گوشی خریده بود . دستش درد نکنه
تو دهمین روز بهمن هم که تولد عرفان جون بود خاله چند روز بعدش دعوتمون کرد و ما هم تصمیم گرفتیم بریم . وای همون روز چه برفی اومد و ما رو مجبور کرد برای اطمینان بیشتر با قطار بریم . دایی و زندایی از تهران سوار شدن و ما و خاله سهیلا اینا تو کرج بهشون ملحق شدیم و خلاصه تو قطار خیلی خوش گذشت و چقدر از خودمون پذیرایی کردیم. شب همون روز رفتیم تولد و خیلی خوش گذشت.