متین متین ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

انگیزه ای برای زندگی

خداحافظ ای شعر شبهای روشن

سلام ای غروب غریبانه دل سلام ای طلوع سحرگاه رفتن سلام ای غم لحظه‌های جدایی خداحافظ ای شعر شبهای روشن خداحافظ ای شعر شبهای روشن خداحافظ ای قصه عاشقانه خدا حافظ ای آبی روشن عشق خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همنشین همیشه خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمی‌مانی ای مانده بی من تو را می‌سپارم به دلهای خسته تو را میسپارم به مینای مهتاب تو را میسپارم به دامان دریا اگر شب نشینم  اگر شب شکسته تو را میسپارم به رویای فردا به شب میسپارم تو را تا نسوزد به دل میسپارم تو را تا نمیرد اگر چشمه واژه از غم نخشکد اگر روزگار این صدا را نگیرد خداحافظ ای برگ و بار دل من خدا حافظ ای سایه سار همیشه اگر سبز رفتی...
16 دی 1396

مادرم رفت و من از غربت خود ترسیدم

20 اذر 96 مادرم پرکشید و رفت غرق میشوم  دارم غرق میشوم در اشکهایم دستهایت را جلو بیار و نجاتم بده مادر مادر  این روزها دل دخترکت شکسته است لااقل برای چسباندن دل دخترکت به خوابم بیا 15 آذر برنامه ریزی یه سفر دسته جمعی به زنجان داشتیم که نمیدونستیم این آخر سفره مامانه برای دیدن عزیزاش و آخرین وداعش بود . وای که چه روزایی داشتیم وای  وای  وای دارم از بغض خفه میشم  بدترین پاییز عمرم بود  
29 آذر 1396

اواخر تابستون 96

سلام گل قشنگم . تو مطلب قبلی به رفتنمون به مشهد اشاره کردم سفر دوروزمون با قطار که مامان جون و عمه الهام باهامون بودن . تو مسیر رفت و برگشت تو قطار خیلی شاد بودی و کیف کردی . تو مشهد از نظر من که مادرم بچه خوب و نرمالی بودی و اگر شیطنتهایی گاها داشتی خوب اقتضای سنت بود و من مادر هیچوقت از بچم ایراد نمیگیرم و دلیلی نمیبینم از ورجه وورجه هات جلوگیری کنم .. من معتقدم بچه وقتی محیط جدید میره و همه وسایل جدیدن خوب ذوق میکنه و یجورایی خودش و میخواد تخلیه کنه. توی رستوران هتل لحظهای که نوشابه رو ریختی و جنگولک بازی درمیاوردی خیلی حرصم دادی که سعی کردم کنترلت کنم و آوردمت تو اتاقمون فهمیدم خوابت میومده و بهونه خوابت بوده . تو مسیر حرم بغلت میکر...
12 مهر 1396

تیر و مرداد ماه پر از گردش و تفریح و مهمونی و خبرای خوب

سلام یکی یدونه ی مامان  بابایی اینروزا قصد داره پسرم و هر هفته ببره باغ و جنگل واسه اینکه انرژی پسرم تخلیه بشه و روحیش تازه بشه . 13 تیر سالگرد ازدواج عمه الهه بود که با هم رفتیم خونشون کادوشو دادیم و اونروز آرام اینا هم اونجا بودن و طبق معمول به پسرم حسابی خوش گذشت.22 تیر خاله ژاله و خاله لاله رو دعوت کردیم شام که اونشب شما هم یه پارچه آقا شدی و اولا که به من کمک کردی شبش هم اصلا شلوغ نمیکردی . فقط وقتی فیلم اولین سالگرد ازدواجمون و گذاشتیم که یادی کنیم از خاطرات شما خیلی کنجکاو بودی که بدونی کجا بودی بعدش خودت گفتی آهان من تو اتاق بودم .همه از این پاسخ تو کلی خندیدیم . بعد هم باباجون و مامان جون به باران کوچولو تو فیلم که الان واسه...
9 مرداد 1396

سفر به شمال بعد از ماه رمضون 96

سلام دردونه ی مامان  ماه رمضون امسال که توام بود با امتحانات من به خوبی سپری شد و شکر خدا من تونستم روزه هام و بگیرم . شما هم وقتی خوراکی یا غذا میخوردی از اینکه من چیزی نمیخوردم تعجب میکردی وقتی خوراکی بهم تعارف میکردی من میگفتم روزه ام . نگو وروجک من همه اینا رو داره حفظ میکنه . بعد ها وقتی بهت چیزی میخواستم بدم میگفتی دستت درد نکنه مامان روزه ام .یادمه سر نماز شما میومدی کنارم گاهی ساکت ومودب می ایستادی نمازو گاهی تو سجده که میرفتم سوارم می شدی و کلی میخندیدی .مهمونی خاله بنفشه رفتیم . مامان جون یکبار عزیز و خاله فاطمه رو دعوت کرد و یکبار خانواده خودش و . خاله سهیلا افطاری داد .. عزیز هم کرج بود و ما زود به زود میرفتیم خونه خاله ف...
12 تير 1396

سوپرایز بابایی روز تولدش

31 اردیبهشت 96 روز تولد بابا محمد یه مهمونی بزرگی گرفتم که همه فامیلای بابا و خودم جمع بود . بدون اطلاع بابا محمد . یه شب به یاد موندنی شد .بابا فک کرده بود فقطخاله فاطمه اینا شب قراره بیان خونمون شام . اونم نه به خاطر تولد یه مهمونی ساده . تا اینکه زنگ در زده شد وقتی بابا عمو ایمان و خاله سهیلا اینا رو باهم دید از تعجب شاخ در آورد .  تولدت مبارک بابا محمد . من و متین خیلی دوست داریم. پی نوشت :  درست آخرین روز ماه شعبان قبل از ماه رمضون یه سفر به قم رفتیم که خاله مریم (دخترخاله بابا) همراهمون بود و به شما خیلی خوش گذشت .
6 خرداد 1396