متین متین ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

انگیزه ای برای زندگی

خداحافظ پوشک

پسرم تقریبا دو ماهی هست که همت کردم و دیگه پوشکت نمیکنم . گرچه خیلی وقتها یادت میرفت جیشت و بگی و خونه و اتاقت و چند بار کثیف کردی ولی خوب خیلی خوب همکاری کردی . الان فقط از پیپی واهمه داری و یه بار اونقدر خودت و نگه داشتی که یبوست گرفتی و بردمت دکتر ولی در حال حاضر برای پیپی ازم میخوای که پوشکت کنم و میری یه گوشه خلوت وامیستی و منم برای اینکه خجالت زده نشی بهت نگاه نمیکنم . کم کم دارم تلاش میکنم که پیپی هم تو دستشویی بکنی . لگن هم دو مدل برات خریدم ولی هیچکدوم و دوست نداشتی .. قربونت بره مامان باز از چیزی که فکر میکردم راحت تر کنار اومدی با قضیه . شبها هم از اول پوشکت نکردم . فقط صبحها از خواب بیدار میشی برای دستشویی رفتن تنبلی میکنی و من ک...
15 شهريور 1395

امتحانات ترم دوم مامان ... توام با ماه رمضان

سلام عزیز مادر... اوایل خرداد در آستانه ی شروع امتحانات من بعد از اون پیک نیک دسته جمعی که به همراه خانواده بابا و با حضور عروس جدید خانواده رفتیم و همون شد که استارت مریضی شما زده شد ... حالا  اونجا زیادی شیطنت کردی و ویروس گرفتی نمیدونم ... دقیقا همون هفته عروسی پسرعمو وحید دعوت بودیم که خاله سهیلا وقتی اومد خونمون و دید چشنای شما پف کرده متوجه مریضی شما شد ... با وجود اینکه خیلی دوست داشتی با آیلین بازی کنی و لی من کامل متوجه بیحوصلگی و کسلیت بودم که حتی از عروسی رفتن منصرف شده بودم که وقتی استامینوفن دادم بهت و کمی بهتر شدی با هم رفتیم عروسی و تو راه خاله مهدیه اینا رو دیدیم و تو عروسی هم بد نبودی کمی بازی کردی و آخر شب تو بغلم خ...
8 تير 1395

از شیر گرفن متین

سلام پسر مهربونم . فروردین و اردیبهشت 95 هم رو به اتمامه . و شما خیلی خیلی خیلی تغییر کردی . عاقل تر شدی . مرد شدی . و مهمتر از همه دیگه شیر مامان و نمیخوری . که ترک کردن همین موضوع جریاناتی داشت که یادمه روز تولد مسیحا پسر عمو داشتیم آماده میشدیم که نمیدونم چی شده بود که شما بالا آوردی و یه کم کف خونه و لباسات کثیف شد و من از وحشتی که تو نگاهت بود تنها کاری که کردم این بود که آرومت کنم و بهت تلقین کنم که نترسی و به کمک خودت لگن و آب آوردم و گوشه فرش و آب کشیدم و لباسات تعویض کردم و راه افتادیم و تا برسیم اونجا یکبار تو راه و دو بار تو باغ حالت به هم خورد و منم خیلی نگرانت بودم و بابایی گفت زودتر برگردیم . چون شما حال نداشتی و با وجود اونهمه...
29 ارديبهشت 1395

تحویل سال 95 و هفته اول عید

سال تحویل 8 صبح بود و ما بیدار شدیم . تا حموم کنیم و آماده بشیم و بریم خونه خاله فاطمه . من سریع سفره هفت سین و چیدم و ساکهامون جابه جا کردم و برنامه های جالب تلویزیون و دیدیم و تا راه بیفتیم ساعت شد 11 صبح . دم در خاله فاطمه اینا با خاله سهیلا اینا روبرو شدیم و با هم رفتیم داخل . دور تا دور مهمون بود و ما از اینکه دیر رسیده بودیم یهکم خجالت کشیدیم . تا عصر اونجا بودیم و بعد رفتیم خونه خودمون لباسهامون و عوض کردیم و لباس عید پوشیدیم و رفتیم خونه بابا جون عید دیدنی و بعد سلام و روبوسی مامان جون بلافاصله عیدی هامون و دید . خیلی خوشگل بود . شام و همونجا خوردیم و به اتفاق عمه ها و مامان جون و بابا جون مجددا رفتیم خونه خاله فاطمه .یه ساعتی نشستیم...
2 فروردين 1395

اواخر اسفند 94 و سفربه زنجان

پنجشنبه آخر سال بود که بابایی هم مرخصی گرفت تا راهی زنجان بشیم . روز قبلش من با عمه الهام آرایشگا بودم و شما پیش بابا جون موندی . روز پنجشنبه اول صبح یه کمحالمون گرفته شد چون از شرکت بابایی تماس گرفتن و یه کاری پیش اومد که بابایی تا اداره بیمه باید میرفت و منم پیشنهاد دادم که شما رو با خودش ببره تا من هم خونه رو مرتب کنم و هم وسایلم و جمع کنم. از یه لحاظ به نفع من شد چون بعد نقاشی در و دیوار خورده کاری زیاد داشتم . خلاه تا من کارام و تموم کنم شما هم رسیدید و بابایی حاضر شد و بالاخره حرکت کردیم و مسیر بهشت سکینه خیلی شلوغ بود و اونروز هوا برف و بارون بود . نزدیکای هشتگرد بودیم که بابا خان یادش افتاد کارتهای عابر بانکش پیشش نیست . فکر کرد گم ک...
29 اسفند 1394

در آستانه ی نوروز 95

روزهای پایانی سال رو داریم سپری میکنیم و به لحظات سال تحویل نزدیک میشیم .  روز اول عید که مصادف با شکفته شدن ثمره ی عشق و زندگی من و باباییه قشنگیای این روز و برام دو چندان کرده چرا که هر سال عید تما می خاطرات متولدشدن متین مثل فیلم از جلوی چشام رد میشه . این ماه آخر سال هم اتفاقای خوب و بد زیاد داشتیم مثل سفر یه روزه به رشت جهت عرض تسلیت به خاله ژیلا و خاطرات نمکینی که پسملی به جا گذاشت و صرف شام تو رستوران سنتی تو راه برگشت که خیلی برامون جالب بود . بعدش کاشت ناخن مامان میترا(مامان میتا به قول متین)و ماجراهاش و خرید لباس ست پدر و پسری . خریدای تموم نشدنی مامان میتا در کنار دو همنفسش . دنگ و فنگ های از شیرگیری پسملی که بیشترش با شکس...
17 اسفند 1394