خداحافظی با عمو مهدی
عزیز دل مامان خیلی حرف دارم که بزنم ولی نمیدونم از کجا شروع کنم . از روز همایش شیرخوارگان حسینی بگم که امسال قسمت شد با خاله فاطمه و بچه هاش تو این مراسم شرکت کنیم و اونروز تا شب خونه خاله بودیم که بابا جون اومد دیدن عمو مهدی و ما هم با باباجون برگشتیم و مامان جون با دیدن لباسات اشک تو چشاش حلقه زده بود .اوایل همون هفته شنیدیم که عمو مهدی حالش دو شب متوالی بد شده و نفس کم میاورده و با امبولانس بردنش بیمارستان که دفعه دوم تو بیمارستان ساسان تهران بستری کردن آخر همون هفته از اونجایی که دل آدما از وقایع خبر میده بابا محمد مرخصی گرفت و تصمیم گرفتیم با مترو بریم بیمارستان ملاقات عمو مهدی . تو مترو خیلی شیطنت کردی مامانی . بابایی خیلی خسته شد . نه...
نویسنده :
مامان متین
15:00